هر چه تندتر بروی ....زودتر میرسی به حوادثی که انتظارت را میکشند ...و هر چه آرامتر ....حوادثی که میدوند تا به تو برسند ...خب میرسند ...پس اگر می خواهی نرسند خوب تندتر برو ....عجله کن ....اما با آن دیگرها چه کنی؟
تا نرسیدی همه این فکرها و اظطرابها هست ....و چاره ای نیست ...خب هر کی خربزه میخوره ....معلومه دیگه پوستشم جم میکنه دیگه ....درسته؟
اینا فکرهایی بود که دیروز توی کوچه های باریک و پیچ در پیچ ...توی بافت قدیمی شهر کوچیکمون ...مدام توی سرم بود .....اونم ساعت ۲:۳۵ عصر توی سرم بود ....(این ۵ دقیقه اش خیلی مهمه )
باید توی این وضعیت باشین تا بفهمین چی میگم ...
پ .ن ۱:همیشه با خودم فکر میکردم اگه وبلاگ داشتم میتونستم آروم کنم خودم رو باهاش ...میتونستم ...؟اما حالا...
پ.ن۲: آرزوی قبولی میکنم برای همه اونائی که امتحان ارشد دارن و واقعا زحمت کشیدن ...به قول یکی فوقش لیسانس میشی ...
پ.ن۳:کمند صید بهرامی بیفکن جام می بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
پ.ن ۴:
چرا بهم برنخورد
وقتی ده دقیقه ای که پیشم بودی
مدام sms میرسید بهت
و تو با چه اشتیاقی
همه رو برام میخوندی
سلام!
بهترین جا رو انتخاب کردی!
موفق باشی
صدر