من باید عوض بشم ...تا میام به همه چی عادت کنم یه سری چیزا میزنن همه ی رشته ها رو پنبه .......نه نه ببخشید اونی که میخواستم بنویسم این نبود .
میگم شما در موردمن چی فکر میکنین؟چه جور آدمی هستم کدوم کارم درسته کدوم غلط ؟ دلم میخواد غیر از تو که مدام ازم تعریف میکنی و کارای بدم هم برات جالبه یکی پیدا بشه و حتی شده به زور منو ببره اون راهی که باید توش باشم .
ااااااااااااااه ...........
آها یادم اومد اومدم بگم : فوق العاده است جانی ! آدم عشقی رو که داره با خودش میبره ....به امید دیدار .
نه اینم نبود ....پس چی بود؟
مثل اینکه دیگه پیر شدیم و رفت . خوب شد نمردیم آلزایمر هم گرفتیم . فکر کنم همش به خاطر این شهرام ناظری باشه که مدتها بود نرفته بودم سراغش و اون گوشه درایو لم داده بود و داشت زندگیشو میکرد ...
سلسله ی موی دوست خدا خدایا ؛ حلقه دام بلاست عزیز عزیز؛هر که در این حلقه نیست دلم هوا؛ فارغ از این ماجراست ای عزیز....آآآآآه دلبر بی وفا تو که نبودی ؛ پر جور و جفا تو که نبودی... من از دست تو ای حبیبم، که دارم گله بسیار ؛تو را جور و مرا حوصله بسیار ...
این وقت شب باید خواب باشم . فردا هم روز خداست . شب به خیر .....
و باز هم دوباره حادثه هایی که نمکی بر زخمند
و همه ی زخمهای کهنه را تازه تر از قبل میکنند .
لاله ی عزیز! میدانی که درکت میکنم اما نمیدانم چرا خود نمیدانم .
از خدا برایت صبر میخواهم چراکه میدانم درد را که میدهد صبر را پیشکش کرده است .
اما هنوز هم در کارهایش مانده ام .
تا چه پیش آید ...