-
گفتن ...تاخیر ...نوشتن
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 16:08
(با 20 روز تاخیر) هیج فکر نمیکردم والنتاین امسال مصادف باشد با گذشت دویست و چهل روز از آن ماجرا و یکصدو سی روز از آن یکی . این حرفی بود که در گلویم مانده بود ..!!!! و به جای گفتن .... نوشتن . چرا که همیشه موقع گفتن میمونیم و موقع نوشتن دوباره از نوشتن . (با یک عمر تاخیر).....خردک شرری هست هنوز؟ راستی آیا خبری هست هنوز...
-
پنج شنبه -----ویروس
جمعه 15 دیماه سال 1385 00:27
پنج شنبه که میشه؛ صبح زود؛ یه پیرمرد کوژ پشت، عصازنان ، با تمام توانی که در دست ها و حنجره اش داره در خونه مون رومیزنه و با گفتن جملات تکراری تقاضای کمک میکنه . مدتی بود که پیداش نبود و حسابی نگرانش بودم اما امروز اتفاقی دیدمش . خدارو شکر کردم چون دیدنش منو یاد چیزائی میندازه که روزمرگی ها از یادم میبره . اومدنش یه...
-
آلزایمر
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 01:26
من باید عوض بشم ...تا میام به همه چی عادت کنم یه سری چیزا میزنن همه ی رشته ها رو پنبه .......نه نه ببخشید اونی که میخواستم بنویسم این نبود . میگم شما در موردمن چی فکر میکنین؟چه جور آدمی هستم کدوم کارم درسته کدوم غلط ؟ دلم میخواد غیر از تو که مدام ازم تعریف میکنی و کارای بدم هم برات جالبه یکی پیدا بشه و حتی شده به زور...
-
لاله
شنبه 2 دیماه سال 1385 07:14
و باز هم دوباره حادثه هایی که نمکی بر زخمند و همه ی زخمهای کهنه را تازه تر از قبل میکنند . لاله ی عزیز! میدانی که درکت میکنم اما نمیدانم چرا خود نمیدانم . از خدا برایت صبر میخواهم چراکه میدانم درد را که میدهد صبر را پیشکش کرده است . اما هنوز هم در کارهایش مانده ام . تا چه پیش آید ...
-
ISP
جمعه 17 آذرماه سال 1385 13:00
تا الان حدود نیم ساعت هست که به اینترنت وصل هستم و تنها کارم شده چک کردن صفحه هایئ که قراراست باز شوند . گویا این آی – اس – پی جدید هم جوابگو نیست . شاید هم ویروسها ضربه فنی ام کرده اند . حضورشان را در تک تک درایوها یم حس میکنم . آهای جناب بیل گیتس ! دارم کم کم به سمت لینوکس میروم . زودتر یه کاری بکن . پ . ن : اولین...
-
چشمها
جمعه 10 آذرماه سال 1385 12:44
توی کوچه های محله ما ‘گاهی مرد نابینائی رو میبینم که وقتی یکی از کنارش رد میشه و رد شدن یکی رو کنارش حس میکنه چشماش رو محکم تر میبنده . این کارش منو به یاد یک جمله از یک فیلسوف می اندازه که میگه : "من چشمهایم همیشه نیمه باز است چرا که میدانم دیدن هیچ چیز و هیچ کس در این دنیا به باز کردن تمام چشم نمی ارزد ." ***---***...
-
پیام
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 00:00
پیامی به دوستم در دنیای واقعی یا مجازی با IP: 217.219.98.25 من اصلا از دوست ترسو خوشم نمیاد .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1385 15:47
به مانیتور که زل میزنم همه چیز میاد توی ذهنم و بعد ..... همه اش از یادم میره .... * * * * زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت ... . .! !! ! ؟ ؟؟ ؟ ؟ ؟
-
حقیر
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 06:25
دارم سعی میکنم (ترک سکوت رو ) ولی نمیشه ....!!!!!! انگار که همه چیز بهم میگه : فقط از دست دادن اونی که دوسش داشتی اما قدرشو ندونستی میتونه قابل نوشتن باشه وبعد ..... هیچ جمله ای رو در وصفش نمیتونم بگم !!!!!؟؟؟؟؟ گویا دوباره کلمات این دنیا برایم حقیر شده اند . همانطور که این دنیا و آدماش دیگه واسه بابام کوچیک شده بود ....
-
فاتحه
شنبه 6 آبانماه سال 1385 06:50
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم برفت گلستان رضوان – قطعه 6 –ردیف 4 - شماره 31 با تشکر از همه دوستانی که با اظهار همدردی مارا شرمنده الطاف خود کردند .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 05:32
- من که میدونم واست هیچ کاری نداره پس چرا مدام نه نه نه .....؟؟؟؟ - اینکه موقع رسیدن به من ؛ یه نیش ترمز بزنی ؛ و یا سرعتت رو بیشتر کنی ؛ برام همون معنا رو داره ...!!!
-
فکر
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1385 06:31
فکر میکنم هر کسی از یه چیزی میمیره ....!!! یکی از حسادت ! یکی حسرت ! یکی درد ! یکی غم ! یکی ....!!! ... ..!! .. . من از چی ؟ و تو .....؟ . و فکرمیکنم زندگی یه جنگه با همون چیزائی که قراره تو رو شکستت بده . . و باز بیشتر فکر میکنم که خیلی خوبه ...عالیه ....که در اوج قدرت بمیری .
-
....!!!
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 16:56
......!!!! نمیخوام ...!!!! نمی خوام اینبار هم...! نمی خوام اینبار هم مثل دفعه قبل...! نمی خوام اینبار هم مثل دفعه قبل فقط منتظر...! نمی خوام اینبار هم مثل دفعه قبل فقط منتظر یه معجزه باشم ... اگرچه ... فقط این معجزه هست.. که میتونه... یه کاری بکنه .... **** همیشه هروقت یه چیزی رو با تمام وجودم ازش خواستم با تمام وجودش...
-
بغض
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 06:18
وقتی بدن نحیفشو میبینم که جز پوست و استخون چیزی نیست فقط این بغضه که میگه چیکار کنم . نمیدونم خدا قراره چیکار کنه ؟؟؟؟؟ پاسخ به نظرات : جودی ابوت عزیز ! حتی این هم مهم نیست که این یاد کردن چقدر منو آزارم بده ؟ و برای آقای متفاوت : آره فرانسه هست . و یعنی : . تو را هرروز بیشتر دوست دارم . امروز بیشتر از دیروز و کمتر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 06:42
+ Car , Vois-tu, je t aime chaque jour advantage . Aujourd hui plus qu hier et moins que demain . -
-
خواب
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 07:05
یکی از ماجراهای با هم بودنمون رو واسش تعریف کردم و بعد به دروغ گفتم که یه خواب بود . کاش واقعا یک خواب بود . !!!!
-
شادی و درد
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 06:25
- این روزها – بیشتر شبها- کتاب جبران را میخوانم . نامه های عاشقانه ی یک پیامبر نوشتن قسمتی از آن خالی از لطف نیست : "هیچ کس درست نمی داند مرز بین شادی ودرد کجاست ، اغلب می اندیشم جدائی آن ها از هم غیر ممکن است. ماری ، تو آن قدر شادی به من میبخشی که به گریه در می آیم ، و آن قدر رنجم می دهی که به خنده می افتم ." - دیشب...
-
یک ماه و هفت روز
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 14:39
-دقیقا یک ماه و هفت روز گذشت ........................... تقویم ها میگویند و من باور نمیکنم . ...!!!!!!!!!!!!!! - شدم مثل یه تیکه سنگ بی هیچ احساسی . نسبت به هیچ کس .....!!!! و ناباورانه خیره به بازی سرنوشت .......................
-
یا قاضی الحاجات !!!
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 14:30
ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات !! همه ی دوشنبه های گذشته ام این ذکر با دعای دیدن تو همراه بود و چه زود مستجاب میشد و حالا ..... همه ی دوشنبه های باقیمانده ی عمرم با دعای ندیدنت .... آرزوم اینه که یه جای دور از من یه کار خیلی خوب با حقوق و مزایای عالی نصیبت بشه و هیچوقت گذارت هم به این شهر کوچیک - که گوشه به گوشه ی...
-
فراموشی
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 12:09
از خدا میخوام صبر و از یاد بردن همه خاطرات با تو بودن
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 13:07
توی گوشمه هنوزم این صدا : با تو هستم ای مسافر ! ای که دلتنگی و غربت منو از یاد تو برده . . . هر کجا باشی و باشم . . با همه گذشتن از تو میشوم از دست تو دلگیر . . .. ... یعنی چی میشه بالاخره ؟؟؟؟؟؟؟ فال گرفتم این اومد : قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند .
-
شوق مرگ
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 12:34
هر چی شوق مرگ درونم بیشتر میشه ...شادیهام هم بیشتر و عمیقتر
-
۲روز دیگه
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 12:33
آره ۲ روز دیگه بیشتر نمونده نمیخوام امیدم رو از دست بدم . من هنوز هم منتظره یه معجزه هستم . من فقط با تو هیچی کم ندارم . راستی میخوام این وبلاگ رو به زوربا معرفی کنم . نظرت چیه ؟ تو میگی بالاخره چی میشه . ؟ حس میکنم الکی بهم امید بسته ....و من چقد بدم .
-
دروغ
جمعه 12 خردادماه سال 1385 08:50
هیچ پایانی به راستی پایان نیست در هر پایان مفهوم یک آغاز نهفته است چه کسی میتواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد ؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 06:41
به این آدرس میل بزنید gharar.shiraziha@gmail.com < gharar.shiraziha@gmail.com > اگر که میخواهید جز ء بچه های شیراز باشید .
-
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 06:33
خدایا ! من هنوز منتظرم چرا یه کاری نمیکنی ؟
-
تمام
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 07:11
- گویا همه چیز دارد تمام میشود . بی انکه بخواهم . - ما دخترا باید برای ادامه ی زندگی سایه یه مرد !! بالای سرمون باشه . باید . و برای داشتن این حق طبیعی بهای سنگینی رو پرداخت میکنیم . باور نمیکنم که قراره هم جسمم و هم روحم رو در اختیار یه مرد قرار بدم . - آره من یه فمینیست به تمام عیارم. . . . - یه مدت بود میخواستم...
-
دو نیمه شب
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 05:59
اینو دیشب نوشتم ولی نشد منتشر بشه . - ساعت دو و نیمه شبه نمیدونم چرا خواب نمیاد به چشمام گفت واسه اینه که هنوزم آدمی خداکنه .... - بالاخره بیگ استپ هم به طور رسمی اعتراف کرد که سرگردون ساده رو دوس داره و قاصدک هم وبلاگش رو ساخت و اونی که قراره از دلم بیرونش کنم از شهرم رفت انگار که آخرین شب حیاته چه آرامشی میده این...
-
آینده
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 01:30
همیشه آیندهام را حسرتی آتشین از عشق دیده ام ... گویا دارد به تعبیر میرسد این کابوس !!! ----------------------------------------------------------------- خودم را دیده ام د ر یک شب بارانی نشسته بر صندلی با پایه ها ی خمیده روبریم آتش و هیچ نوری نیست و من تنها فقط با یاد توئی که سالهاست دل به عشقت سپرده ام توئی که...
-
ماتریکس
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 01:28
تمام زنگیم سعی میکنم به نکته برسم اما نکته ای وجود نداره -------------------------------------------------------------------------------------------- - پس اگه از اولشم میدونی من چطوری میتونم انتخاب کنم ؟ - چون تو نیومدی اینجا انتخاب کنی بلکه قبل از اومدنت انتخاب کردی تو اینجایی که بفهمی چرا این چنین تصمیمی رو گرفتی -...