موضوع


فکر میکنی ...بازم فکر ...یه عالمه موضوع داری برای نوشتن ..یه عالمه حرف واسه گفتن

...کاغذ از پی کاغذ پاره میشن ...اما هیچکدوم اونی نمیشه که میخواستی ...هیچ کدوم

به دل نمیچسبه ...میفهمی که کلمات خیلی حقیرن
آخرش بی خیال میشی ...تصمیم میگیری هیچی نگی ...آخه وقتی هیچی نگی ...خب

بهتره دیگه
اما باید بگی ...یه چیزی تورو میبره به سمت گفتن ...گفته شدن .
بالاخره بسنده میکنی به نوشتن یه شعر از یه شاعر نامی .
مشکل اینجاست که همونی که میخوای بنویسی رو یکی نوشته و حس اینکه خیلی

تکراریه تو رو بازم مجبور میکنه به دوباره در دست گرفتن کاسه ی  چکنم چکنم ؟
آخه یکی نیست به من بگه نونت نبود ...آبت نبود ...وبلاگ ساختنت چی بود؟

- قیامت میشه ما با هم نباشیم                   نمیچرخه فلک از هم جدا شیم

 - یه روز پرسیدی  متولد چه ماهی هستی ؟

گفتم:  فروردین ...

اخم کردی و گفتی : اه ما قبول نداریم. این که شد زن سالاری! باید بری شناسنامه تو عوض کنی .

با تعجب و یه کم شرم سرم رو بالا کردم ؛

گفتم : چشم ! هر چی شما بگی ..

 

ازت پرسیدم هدفت از زندگی چیه

بانگاهی متفکرانه زل زدی بهم ...

با خودم فکر کردم

الان یه چیزائی میگی که از سئوالم پشیمون بشم 

. . . . .

بعد از چند ثانیه

با آرامش خاصی گفتی

یه چیز خیلی خوب !!!!!

 

-!!!! خب نمیخواد توضیح بدی ؛ کاملا فهمیدم چی میگی...!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد